سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخوندها از مریخ نیامده اند!!!

خدایا چنان کن سر انجام کار/ تو خشنود باشی و ما رستگار

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم .

سینما - گرایش کارگردانی ...

مو قشنگ ها ...

و ...

مامانم میگه یه وقت به کسی نگیاااااچی میخونی !!

بعد از اینکه به هرکی گفتم گفت :

چیییییییییییییییی؟!!!

سی نما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تووووو؟؟؟؟؟؟؟

 

 

**مسئول پذیرش جامعه الزهرا  بهم گفت : چی قبول شدی؟ گفتم سینما !  میگه چی؟  

بغل دستیش گفت: آفرین خوبه . موفق باشی...

بغل دستیش میگه :یک سوال شخصی . شما همه جار روبند میزنین ؟

اون بنده خدا اولیه هنوز گیج مونده بود ... به شوخی بهش گفتم ، هنوز ترم اوله مونده تا ازین مو قشنگا بشم .

میگه نه بابا خدا نکنه ایشالله شما رو اونا تاثیر میذارین ...

پ.ن:

*هرگونه ایده،  اسپانسر  و غیره میپذیریم ! رو کمک همه شماها حساب باز کردماااا

*هدف ؟بخوام قلمبه سلمبه بگم : در راستای اعتلای هنر دینی!!

بر سر آنم که گر از دست برآید... کاری بکنم!

 همین! خودش کمکمان کناد...

*تا امروز شدیدا درگیر بودم اگر نه کلی پست برای دهه فجر داشتم ...

*ولله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین . 


حسن آفتابه را بیار!! جهاد(...)

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

در پی شکست مفتضحانه اسرائیل در غزه...م

یک روز سلطان جنگل شنید که در دنیا کسی هست که از او قوی تر است و ان آدمیزاد است! خیلی عصبانی شد و رفت و رفت تا ادمیزاد را پیدا کند .به موجود ظاهرا کوچکی بر خورد کرد که حیوانات او را از دور نشان میدادند و میگفتند : آدمیزاد اوست گفت بیایید برویم پدرش را دربیاوریم ،گفتند ما از او می ترسیم . سلطان جنگل گفت : ترسوها خودم میروم . غرش کنان رفت سراغ آدمیزاد  گفت : آدمیزاد تویی؟ آمده ام تو را بخورم و حسابت را برسم!م  

آدمیزاد گفت : حالا چه عجله ایه ؟ بفرمایید داخل این اتاق خستگی در کنید . الساعه خدمت میرسم !سلطان را در قفس کرد و به شاگردش گفت : حسن آفتابه را بیار!ح.

حسن هم آفتابه آب جوش را اورد و آدمیزاد آن را روی قفس ریخت و بعد در را باز کرد . سلطان سوخته نعره میکشید و میدوید دوستانش به او رسیدند و گفتند این حال  و روز را چه کسی به سر تو آوده ؟ گفت : آدمیزاد !!همه با هم جمع شدند تا به آدمیزاد حمله کنند، آدمیزاد که از دور آن ها را دید پرید بالای درخت ، شیر ها بر پشت هم سوار شدند تا دستشان به آدمیزاد برسد . آدمیزاد که اوضاع را چنین دید از همان بالای درخت بلند صدا زد : حسن آفتابه را بیار ... شیر سوخته که زیر بود با شنیدن این سخن پا به فرار گذاشت و همه شیر ها پایین ریختند و به دنبال او میدویدند ، از شیر سوخته پرسیدند چرا چنین کردی ؟

شیر سوخته گفت : شما نمیدانید حسن آفتابه را بیار یعنی چه!ب!م!!

 

امروز اسرائیلی ها معنای این ضرب المثل قدیمی ایرانی را خوب درک کرده اند!!ه 

امروز تو روزنامه خوندم مقاومت فلسطین عملیات روانی ارسال پیامک به تلفن های همراه هزارن صهیونیست را اغاز کرده  : با این مضمون (وارد غزه شوید که مرگ در انتظار شماست ! ) شماری از صهیونیست ها  پس از دریافت این پیامک راهی بیمارستان شدند . بعد هم ارتش اسرائیل همه ی گوشی ها ی موبایل سربازان را جمع کرد. ا

 حسن آفتابه را بیارررر......نسحم

 

پی نوشت:ت

مثل اسرائیل هم مثل همان هواپیماربای ناشی است که :ب

 وقتی هواپیما از زمین بلند شد و از فرودگاه دور شد رفت توی کابین خلبان و اسلحه رو گرفت طرف خلبان و با لحن خشنی گفت: « مسیر رو عوض کن و برو اسراییل» خلبان با لحن آرامی گفت: « برو بشین بچه بذار حواسم جمع کارم باشه » . بنده خدا از لحن آرام خلبان جا خورد. انگار نه انگار که تفنگ گرفته طرف خلبان. دوباره ولی با صدایی لرزان گفت:‏ « اصلا نمی خواد بری اسراییل. برو طرف دبی. برو و الا شلیک می کنم.» خلبان این بار عصبانی شد. زد پس گردن هواپیماربا و گفت: « د ... مگه بت نمی گم برو بذار حواسم به رانندگیم باشه؟!. برو بیرون. برو این غلطا به تو نیومده» . هواپیماربا اشکش در آمد و با لحن التماس آمیزی گفت : « خب... خب حداقل بذار یه بوق بزنم. جون من. فقط یه بوق!»

از وبلاگ خدا بیامرز (؟؟)کلرجی من!

روز اول گفتند میخوایم غزه را در هم بکوبیم! بعد از کمی گفتند اصلا هدف ما فقط حماس هست ! بعدتر گفتند هدف ما پایگاه های موشکی حماس هست !بعد تر گفتند هدف ما ترساندن حماس هست ...

 

** شمارش معکوس(غزه)

 


ابراهیم جان (لطفا متفاوت نشو!)+جهاد 23

بسم الله الرحمن الرحیم

اما تو ابراهیم جان ؛

بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجی ها فیلم مساز . و هرگاه خسته شدی این شعر گونه را که یک جانباز برایت نوشته بخوان :

ای بلبل عاشق ،جز برای گل ها مخوان !

دست دعای دلسوختگان

                         آن همه بلند است

                                    که تا آسمان هفتم میرسد .

من پاهایم را بخشیده ام

تا این دل سوخته را

                      به من بخشیده اند .

اما اگر پاهایم را باز پس دهند 

تا این دل سوخته را باز ستانند ،

آنچه را بخشیده ام

                  باز پس نخواهم گرفت .

دل من یک شقایق است ،خونین و داغدار .

 ای بلبل عاشق،

                                                         جز برای شقایق ها مخوان !

 

کتاب آیینه جادو جلد دوم _شهید سید مرتضی آوینی(کتابیست  درنقد فیلم های سینمایی)

 توی روزنامه خوندم ؛ از قول حاتمی کیا : من هم باید آزمون و خطا داشته باشم !

 یعنی ... بر میگردم!

هر چند میدونم الان هیچ مناسبتی نداره  اما کتاب رو که میخوندم اونقدر این تیکش برام جالب بود که نتونستم همین جوری بخونم و ازش رد بشم !

                                      چشششم!

 پ.ن :

(تلنگری به فیلم سازان متعهد...!)

نمایش فیلم محمد رسول الله در اتریش باعث شد ، 4000 نفر در ان سال مسلمان شدند و 9000 نفر نام فرزند خود را حمزه گذاشتند .

نمایش یک فیلم در مورد زندگی یکی از بزرگان دین مسیح در آفریقا باعث مسیحی شدن 1.5 میلیون نفر شد.

 

نقل از کتاب دین گریزی چرا ؟ دین گرایی چه سان

و اما غزه؛

 **باید بافشارهاى سیاسى، با فشارهاى مردمى، دشمن را وادار به عقب‏نشینى کرد.(آیت الله خامنه ای ) یک جورایی تکلیف مارو معلوم کردند _اینکه منظور از جهاد چه بود؟_

 


بوووووووق!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

«فقط آخوندها بخوانند!»

اپیزود اول :

به اکرم میگم اکرم بیا یه دیوار گیر بیاریم سرمونو بزنیم بهش!

مامانم سالای قبل تر که میرفت جامعه از فعالیتای فرهنگی و جالبش واسه غیر حضوریا  برامون تعریف میکرد از مراسما و مسابقه ها بگیر تا تزئینای جالب در و دیوار و خلاصه حال و هوای جامعه الزهرا !

( قبلا یک  هفته نامه  داشتیم زیر نظر انجمن اسلامی ، چون گاهی یک چیزایی مینوشتیم که شاید به یه عده بر میخورد ؛ و ما هم اصولا اهل کوتاه اومدن نبودیم اونا هم ایضا !اومدیم بیرون و مستقل شدیم . بعد هم مامان خانوم گفت اصلا بیان ایندفه که رفتم قم شماره های قبلیشو میبرم ببینم میتونید زیر نظر اونا باشید یا نه . ما هم قبول کردیم خلاصه مامان خانوم برد و اونا هم انگار خوششون اومد ! گفتن میشه از بعضی شماره هاش یک سری برای خودمون بزنیم بین طلبه ها و مدرسه هدی مون پخش کنیم ، ما هم گفتیم اختیار دارید !تا گذشت ...)

اما مامان میگه دوساله که میرم میبینم تنها فعالیت فرهنگیشون نشریه شماس! لوگوش رو پاک کردن ،یک سری پرینت گرفتن از روش  با همون صفحه آرایی  پخش میکنن بین بچه ها!!فقط همین!

 دیگه جامعه اون حال و هوای قدیمو نداره!

وقتی فعالیت فرهنگی یک حوزه بین المللی مثلا جایی که میخواد کلی ادم رو تغذیه فکری کنه بخواد هفته نامه دوتا بچه دبیرستانی زپرتی ... باشه ما باید بریم یه دیوار گیر بیاریم سرمونو بزنیم بهش!!

اکرم یه دستی به ریشش(! )کشید ، میگه: نمیدونستم چه مسئولیت خطیری بر عهدمونه فاطی !

اپیزود دوم :

نورا ، میگم الهی کوفتتون بشه حتما تو مدرسه تیزهوشان در مرکز آخوندیت قرار دارین کلی رو مختون کار میکنن ؟ برنامه های فرهنگی و سخنرانی های مختلف و فلان  و بهمدان .... میگه نه بابا ! میگه مدرسه ما نه بسیج داره نه انجمن اسلامی نه ... میگه کل بسیج مدرسه ما سه تاییم! الباقی بچه ها یا اسمشون گاجه یا کانون ! میگه کسی به کار ما کار نداره اینجا ،صد رحمت به اونجای شما !

اپیزود سوم:

 بعد زلزله ی بم شیرین عبادی و دوستان آمدن اونجا و شروع به ساخت ان جی او برای حمایت (و کار فرهنگی!روی)  بچه های زلزله زده کردن و آخوندها همچنان فقط گروه گروه میشدند برای کفن و دفن اجساد مردگان!!

اپیزود چهارم :

 

 

.

من نام لم ینم عنه (نهج‌البلاغه)
«هر کس از دشمن خود غفلت کند (دشمنان) از او غافل نخواهند بود.»

 پ.ن:

راستی منم خوشحال میشم بر و بچه های جامعه رو این دفعه موقع امتحانا  ببینم اونجا ... وعده ما جلوی اون سوپر تو محوطه جامعه که همه چی داره از لیف و صابون! بگیر تا بستنی و پفک و لباس و  ...همونجایی که دورش حصیر کشیدن ...تاریخ متعاقبا اعلام خواهد شد ...هرکی میخواد بیاد بگه ...